خورشید ولایت



داستان کودکانه زندگی حضرت فاطمه (س)


بعد از مدتی انتظار صدای زیبای دختری بهشتی از خانه بلند شد. پدر و مادر از دیدن نوزاد بسیار شاد و خوشحال شدند. حضرت محمد (ص) به امر خدا نام دخترش را فاطمه به معنی جدا شده از بدیها نهاد.
خداوند مهربان تا آن روز و بعد از آن چنین دختر پاک و درستکاری را به هیچکس هدیه نداده بود. حتی فرشته های آسمان نیز برای دیدن فاطمه (ع) به زمین می آمدند و از صحبت کردن با او لذت می بردند.
دشمنان پیامبر (ص) با شنیدن خبر تولد حضرت فاطمه (ع) خوشحال شدند و ایشان را آزار داده ، می گفتند: تو ابتر هستی! یعنی پسری نداری که نسل تو ادامه پیدا کند و دیگر کسی نیست که بعد از تو مردم را به دین اسلام دعوت کند.
اما خداوند یکتا برای اینکه مقام و بزرگی حضرت فاطمه (ع) را نشان بدهد؛ سوره ی کوثر را بر حضرت محمد (ص) نازل کرد و از آن حضرت خواست که قربانی کند و شاد باشد.

 در این سوره مبارک پروردگار عالمیان به رسولش فرمود: نسل تو از همین دختر پاک ادامه پیدا می کند.»
پیغمبر هم راضی به امر خداوند بود ودخترش را بسیار دوست می داشت؛همیشه او را در غوش می گرفت و می بوسید و می گفت: فاطمه بوی بهشت می دهد.»
حضرت فاطمه (ع) چهره ای نورانی داشت و برای پدر و مادرش دختری خوب و مهربان بود. او زندگی سختی داشت. در کودکی مادر عزیزش خدیجه ی فداکار را از دست داد. خدیجه (ع) در تمام زندگی اش با پیامبر همیشه یار و غمخوار ایشان بود. و هنگامی که مردم بت پرست آن حضرت را مورد اذیت و آزار قرار می دادند با روی خوش به پیامبر گرامی اسلام امیدواری می داد.
اما بعد از خدیجه (ع) تنها یار و همراه پیامبر (ص) حضرت فاطمه (ع) بود. وقتی بت پرستان نادان در کوچه و بازار به سوی حضرت محمد (ص) سنگ پرتاب می کردند و به روی مبارک ایشان خاک می ریختند فاطمه (ع) با ناراحتی در حالی که اشک  در چشمان نازنینش جمع می شد سر و روی پدر را پاک می کرد و مانند یک مادر از ایشان مراقبت می کرد.به همین خاطر رسول اکم همیشه به دخترش می فرمود ام ابیها» یعنی فاطمه جان تو مثل مادرم هستی.

حضرت فاطمه (ع) پاک ترین زن دنیا بود. او در نوجوانی با بهترین مرد که حضرت علی (ع) بود ازدواج کرد و زندگی ساده و زیبایی را با هم آغاز کردند. پیامبر (ص) هم از دیدن آنها شاد و خوشحال می شد و خدا را شکر می کرد.

حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (ع) همیشه یار و یاور پیغمبر بوده و در کنار ایشان به حمایت از او مشغول بودند. پروردگار به این زوج مبارک چهار فرزند پاک و با ایمان داد: امام حسن (ع)، امام حسین (ع) ، امام حسین (ع) حضرت زینب (ع) و ام کلثوم . حضرت فاطمه (ع) و امام علی (ع) به همراه فرزندانشان اهل بیت پیامبر هستند به همین علت محبت آنها همیشه در دل های مسلمانان وجود دارد. رسول خدا هنگام بازگشت از هر سفری ابتدا به خانه ی دخترش می رفت و از دیدار او بسیار شاد می شد. حضرت فاطمه (ع) هیچ وقت کسی را ناراحت نکرد و با همه مهربان و خوش رفتار بود. پیامبر در مورد ایشان همیشه می گفت: خدایا با دوستان فاطمه دوست و با دشمنانش دشمن باش.»
چند ماه پس از درگذشت پیامبر خدا به دلیل حوادث تلخ و ناگوار ی که در جامعه اسلامی آن زمان اتفاق افتاد اهل بیت پیامبر اکرم تلخی های زیادی را تحمل کردند و این اتفاقات تلخ موجب صدماتی بر وجود مبارک تنها دختر پیامبر گردید. ایشان بر اثر همان صدمات ایشان به شهادت رسیدند.
حضرت فاطمه (ع) بانویی بهشتی بود. او در طول عمر کوتاهش سختی های زیادی را تحمل کرد اما هیچ وقت امید و ایمانش را از دست نداد و همیشه با صبر و آرامش  از پروردگار بزرگ یاری می خواست. دختر پیامبر همیشه مهربان و درستکار بود. محبت آن بانوی بزرگواری در دلهای ماست و تمام مسلمانان او را دوست دارند.حضرت محمد (ص) همیشه می فرمود: فاطمه پاره ی تن من است.»


قصهسوره همزه

توی یه شهری دو تا برادر زندگی می کردند به اسم همزه و لمزه. همزه و لمزه جلوی دیگران و پشت سرشون مردم رو مسخره می‌کردند. برای همین هیچ کس اون ها رو دوست نداشت.
همزه و لمزه خیلی پولدار بودن و پولهاشون رو توی خونه توی صندوق می‌گذاشتن. اونا پولشون رو به فقیرها نمی دادن و برای کارهای خوب خرج نمی کردن. هر شب پولهاشون جمع می کردن و می‌شمردن. همزه به لمزه می گفت: تو چقدر پول داری؟ لمزه می شمرد: یه عدد دو عدد سه عدد…. هشت عدد پول دارم. لمزه میگفت تو چقدر پول داری؟ همزه می گفت: یه عدد دو عدد …. هفت عدد دارم. ( تکرار عدد برای یادگرفتن معنی عدده: الذی جمع مالا و عدده) همزه به لمزه می گفت من فردا بیشتر کار می کنم تا پولم از تو بیشتر بشه. فردا شب باز شروع می کردن به شمردن پول هاشون: یه عدد دو عدد… یه روز همزه و لمزه رفتن خونه پدر بزرگشون. در زدن پدر بزرگ که گوشش سنگین بود گفت کیه در می زنه؟ گفتن ما اخلده هستیم. پدر بزرگ گفت چی؟ دوباره گفتن اخلده. پدر بزرگ در رو باز کرد و وقتی همزه و لمزه رو دید گفت اخلده یعنی چی؟ گفتن یعنی ما هیچ وقت نمی میریم. ما پول داریم و همه چیز با پولمون به دست می یاریم. پدربزرگ گفت ولی من خیلی ها رو دیدم که خیلی پول داشتن ولی همه چیز رو نمی شه با پول خرید. مثل مریضی و … (یحسب ان ماله اخلده) همزه و لمزه به حرف پدربزرگ گوش ندادن و از اونجا به خونشون برگشتن. از دور دیدن یه جایی آتیش گرفته شروع کردن به خندیدن و مسخره کردن  گفتن بریم از نزدیک ببینیم خونه ی کی آتیش گرفته. وقتی رفتن جلو دیدن خونه ی خودشونه گفتن وای پول هامون با سرعت رفتند تا پول هاشون رو از آتیش در بیارن ولی آتیش خیلی زیاد بود و مقداری از پولها سوخته بود اونها اونقدر ناراحت شدن که انگار خودشون دارند می سوزند. (کلا لینبذن فی الحطمه و ما ادراک ما الحطمه نارالله الموقده) همزه گوشی رو برداشت و به آتش نشانی زنگ زد. گفت ما موصده شدیم  آتش نشانی  چون اونها رو می شناخت و می دونست کارشون مسخره کردن دیگرانه فکر کرد بازم دارن مسخره می کنن. گفت موصده چیه و گوشی رو قطع کرد (انها علیهم موصده) و اونا تو آتیش سوختند. چون راه فراری نداشتن (فی عمد ممدده)



آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نیلو رایانه طلا کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد بهار عشق dizipl در آغوشــــ تاریـکــــــــــی فیلم ها و سریال های ایرانی و خارجی مدیریت کشاورزی دانلود جزوه pdf ورزش آسان ـــــــــــ کارشناسی ارشد مهندسی صنایع ، گـرایـش مدیریت پروژه ــــــــــــ مؤسسه آموزش عالی زند